پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

ماچ

می دونی که این روزا داری با این کارات دلبری می کنی گل من؟ 1- می ایستی . تا وقتی که حواست نباشه می ایستی و وقتی حواست جمع می شه چند قدمی می دوی می پری توی بغلمون. 2- به من و بابا می گی : ما ما ما ما ما (با تلفظ بین آ و فتحه) و بابابابابابا. 3- وقتی عکستو که روی دره بهت نشون می دیم و می گیم کیه  می گی :  نِ نِ (نی نی) 2- صبح دستت رو می کنی توی چشمم تا بیدارم کنی. 4- برنج و ماکارونی رو دونه رونه با دستت می خوری. امشب یه رشته ماکارونی رو که نصفش توی مریت  و نصفش بیرون از دهانت بود، از دهانت کشیدم بیرون. 5- سخنرانی می کنی در حد .. (چی بگم؟)  وسط سخنرانیت (یایا یایا یا دَ یه ) خنده های ساختگی و عصابنیت هم داری....
22 مهر 1392

آخرین پیشرفت

بابایی یه روز یه جمله ای از یه جایی گفت که برام جالب بود، تو این مایه ها: باید مثل بچه ها بود که هر روزشون با روز قبلشون متفاوته چون هر روز کشف جدیدی از جهان دارن و علمشون بیشتر از علم روز قبلشونه. خوشحالم که بعد از اینکه یاد گرفتی از تخت بری بالا، یکی دو روزه با آزمون و خطا به این نتیجه رسیدی راه درست پایین اومدن از تخت اینه که اول پاتو بذاری پایین، به جای اینکه با سر بیای. خوشحالم از پیشرفت های هر روزت.  پ ن : گزارش سفر پر خیر و برکت مشهدتو دوست دارم مفصل اینجا بنویسم. معذرت می خوام که به علت کارای دانشگاه و خونه هنوز وقت این کارو پیدا نکردم. پ ن : الان که این مطلبو دارم می نویسم مکعب هاتو برات ریختم روی تخت و شما داری اونا رو...
18 مهر 1392

سلام کوچولوی بلوری

سلام مهمون کوچولو. خوشحالیم از دیدنت. چه بی خبر اومدی. ولی خیلی وقته منتظرت بودیم . اولین مروارید کوچولوی پسرمون بلاخره امروز (دوشنبه 8 مهر 92) جوونه زد.  مبارکت باشه عزیزم.  دوست دارم شما و دندونای خوشگلت ،حسابی مراقب همدیگه باشید. امروز خونه خاله داشتم تیکه های نرم نون رو می ذاشتم توی دهان پسرم که یهویی حس کردم انگشتم خورد به یه چیز نوک تیز. چند بار دیگه امتحان کردم تا مطمئن شدم که حدسم اشتباه نبوده. اون لحظه بود که انتظارهام برای رویت اون مرواریدای کوچولو، به طور غیر منتظره ای به پایان رسید  ( خبر خیلی سریع به جاهای دور هم مخابره شد ). از بعد از ظهر تا الان دارم دم به دم فدای دندون کوچولوش می شم. ...
10 مهر 1392

تنت ورزیده باد و روحت ورزیده تر

همش توی یه چشم بهم زدن اتفاق افتاد. همین که یک لحظه به اون طرف اتاق نگاه کردم و برگشتم طرفش دیدم که... بععععععله. آقا سجاد ما، داره قدم زنان روی تخت جلو می ره. این که چطوری رفته بود بالای تخت، سوالی بود که پاسخش رو در اجرای دوباره صحنه دیدم. اگه دوست داشتید شما هم ببینید. (در ادامه مطلب)       بدنبال گوله کاموایی: و بعد : و بعد: و سرانجام موفقیت: انشاالله همیشه همیشه همیشه موفق موفق موفق باشی.  موفق به معنای واقعی ...
5 مهر 1392
1